مگر..؟
 

 مگر کو ههای ثرو ت و طغیان سر به فلک نکشیده است ؟ مگر دره های فقر و استضعا ف به قهقرا نر فته است ؟

مگر دین در اسارت دنیا در نیا مده است ؟ مگر نعر ه گر دنکشان به آسمان نر سیده است ؟

مگر نا له بای ذنب قتلت به عر ش نر سیده است ؟

مگر مستی دنیا طلبان به او ج خو د نر سیده است ؟

مگر صبر متقین کمر آنها را نشکسته است ؟مگر زمین های کفر سیر اب از نعمتهای آسمانی نشده است ؟

مگر نا پا کی و پلیدی ، مقد س و ما یه مبا هات نگر دیده است ؟

مگرنعو ذ با الله ... خدای متعال برای چنین زمانی تد بیری نیند یشیده است ؟

 

فَمَهِّلِ الْکَافِرِینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیْدًا
 

   به نظر می رسد مهلت گنهکاران به پایان نر سیده است

 

خو رشید مکه

نگاهها همه به سوی کعبه است
 

  خو رشید با تشعشعات خود زمین را می گر داند

 و با انوار خود به دنبا ل کعبه معظمه می گر دد و هنگا می که در هرطلو ع در کعبه آنرا تنها می یابد با نا امیدی روز دیگر ی را جستجو می کند .
 
او منتظر رو زی است که خو رشید نو رانی تر از خو د را در کنار حجر الا سو د ببیند که کعبه ، مادر و ار مو سی عا لم را در آغو ش بگیر د 

آن روز روز خدا ست

روز تو است یا صا حب الز مان
 
روز خلقت آدم ، طو فان نو ح ، نجا ت مو سی ، سر د شد ن آتش بر ابر اهیم ، عرو ج عیسی ، معر اج پیا مبر ص ، هیچ کد ام رو ز خدا نیست

و لی روز ظهو ر تو یا ابن الحسن روز خدا ست

پس بس رو ز بزرگی است

صا حب آن روز تو ئی  

پس بس بز رگی که ما لک هستی برای رو ز خو د تنها تو را بر گز یده است 


   سلام خدا بر تو و خا ندان پا کت باد ...........


ما را در پر تگا ههای هلا کت در یا ب

بی مقدمه

 

بسمک یا الله

 قدیم ها اولین جمله ای که علم آموزان فرا می گرفتند و در خاطر حفظ می کردند این بود :

( اول العلم معرفت الجبار و آخرهُ تفویض امر اِلیَ الله )

ابتدا و آغاز علم معرفت خداوند جبار است و آخر آن واگذاری همه ی امور به اوست.

شاید این از نشانه ها و مشخصات دانایی و خرد ورزی است که دانشجو و طلبه ، در طی طریق علم و علم آموزی درباره ی خدایش معرفت پیدا کند ، بدو ایمان بیاورد ، او را خالق ،رازق، قادر ، علیم و غفار بشناسد و با اطمینان و اتکاء به خدای متعال همه ی امورش را به او واگذار کند و از او مدد بخواهد .

وقتی که من ، تو و همه ی ما از دریچه ی چشم مخلوق ِ ضعیف ِ محتاج و در همان حال در میدان آزمایش و نظارت داءمی خداوند به خودمان نگاه کنیم ، نوعی رفتار و کردار از خود بروز می دهیم و در مقابل وقتی از دریچه ی موجودی رها ، بی نیاز و بی صاحب به خودمان نگاه کنیم ، به نوعی دیگر

رفتار و سلوک می کنیم.

حیف که برخی اوقات یادمان می رود که روزی رسان اوست ، از همین رو به در و دیوار می کوبیم و در هوای کسب روزی هر حلال و حرامی را در هم می آمیزیم.

البته این روزی تنها شامل نان و آب نمی شود . هر چه به ما می رسد روزی است ، از علم و دانش و سلامتی گرفته تا به زبان آوردن نام خدا.

افسوس که گاهی اوقات با دست خودمان ، خودمان را از روزی طیب و طاهر دور می کنیم و درد و رنج و آلودگی و ظلم و بیداد را نصیب خود و دیگران می سازیم.

وقتی باور آورده باشیم که او علیم و حکیم است و از مادر مهربانتر ، در می یابیم هر جا که رویم در ملک او هستیم و هر چه بخوریم از سفره ی اوست و هم اوست که اینهمه روزی و نعمت را به ما ارزانی می دارد تا به سر منزل نور برسیم ، به روشنایی وسیع و بی پایانی که جانمان را سیراب کند.

راه مستقیم هم روزی است ، راهنما هم روزی است ، مقصد هم روزی است حتی اگر به آن اعتنا نکرده باشیم.

چه حیف که گاهی اوقات فکر می کنیم او که اینهمه روزی را فراهم کرده ما را رها می کند تا در بیابان برهوت گرفتار حادثه و درد و رنج شویم.

چطور ممکن است این محتاج ضعیف که دایره ی دید و توانش از جغرافیا و شعاع چند کیلومتر پیشتر نمی رود درباره ی همه ی راه و آینده و مقصدی که بخش عمدهاش خارج از درک و توانایی و دید اوست آگاهی کامل داشته باشد و یا بتواند درباره ی همه ی اجزایش اظهار نظر کند.

افسوس و صد افسوس که گاهی اوقات فکر می کنیم می توان بی دلیل و رفیق راه ، بی امام و دستگیر رفت.

اگر این نکته را زودتر می یافتیم ، زودتر می رسیدیم ، بدون آنکه قیمت سنگین تجربه کردن های فراوان را که خسارت زیادی هم در پی داشت پرداخته باشیم، آنهم در حالی که هیچ تضمینی برای « زنده بودن » تا فردا صبح هم وجود ندارد............

خدایا !! چنان که شایسته هست ما را در شناخت این منتظر بزرگ ، این مهربانتری مرد عالم یاری ده. آمین.

                         



منتظر
 

 

منتظر ، حسابش از همه ی عالم و آدم جداست .

منتظر که باشی دلت بی قرار دیدار می شود، ثانیه ها را تعقیب می کنی ، لحظه هایت بوی خستگی نمی دهد.

منتظر که باشی غیرت پیدا می کنی ، نمی توانی بی تفاوت بنشینی ، کوچه به کوچه پسند و رضایت او را جستجو می کنی.

منتظر که باشی در سرت جز اندیشه ی دوست راه نمی دهی ،

چشمت را به در می دوزی ، زبانت ذاکر می شود و دستت ….دستت سبزتر از همیشه به سوی آسمان بلند می شود و تمنای حضورش را می کنی.

از تنهاییت به آستانش شکوه می بری ، اشک می ریزی ، آه می کشی و می گویی هرچه دل تنگت می خواهد.

منتظر که باشی صبح را با « عهد » آغاز می کنی ، « آل یاسین » را به مدد می طلبی ، « استغاثه » را می خوانی و هزار بار ختم « ندبه » می کنی و …….

و اینها همه یاد اوست و برای او…..

اللهمّ عَجّل فی فرجِ مولانا صاحب الزمان وَجعَلنا مِن انصارِه و اَعوانِه و المُستشهدین بینَ یَدیه……